بازخوانی خاطرات"آکیرا کوروساوا"                                       

                                       بازخوانی خاطرات"آکیرا کوروساوا"  

                                         کوروساوایی که نمی شناسیم

"واژه ی غول معمولأبرای هنرمندان زیادی استفاده شده.وقتی پای آکیراکوروساوادرمیان باشد دیگرنمی توان به رقیبی برای اوفکرکرد".

                                                                                                        مارتین اسکورسیزی 

  akira_kurosawa.jpg                       

                                                                                                       

                                                                                                        حبیب باوی ساجد

"شبیه یک شرح حال"1، عنوان کتابی است که توسط"اکیرا کوروساوا" نوشته شده که با شجاعت والبته حضور ذهن، زندگی شخصی وهنری خود را باز گو می کند.                                                                                            

باید اذعان کرد خواندن این کتاب برای بسیاری از علاقمندان به سینما، خاصه دوستداران سینمای کوروساوا می تواند مفید باشد. احتمالاً تاقبل از قرائت این کتاب، مخاطب سینما تنها این را می داند که کوروساوا فیلم ساز بزرگ سینمای جهان وبه ویژه امپراطور سینمای ژاپن است، و در90 سالگی در گذشت. نیز بیش از30 فیلم سینمایی(آن هم پروژه های دشوار) کارگردانی کرده ، و انبوهی فیلمنامه نوشته است. با فیلم"راشومون" توانست جایزه ی شیرطلایی جشنواره ی ونیز وبعد هم اسکار بهترین فیلم خارجی را دریافت کند، ودروازه های سینمای جهان را به روی سینمای ژاپن بگشاید. با آثارش نه تنها از سینمای غرب الگو نپذیرفت وتابع آن نشد، بلکه سینمای غرب وبه ویژه صنعت سینمای هالیوود را وادار به احترام در برابر آثارش کرد.                                                                                                                                            

باز هم اگر به زندگی شخصی اش سرک بکشیم، متوجه می شویم هفتمین و آخرین فرزند یک خانواده ی سامورایی است ودر جوانی شاهد خود کشی برادرش بود که راوی فیلم های صامت بود وبعد که سینما ناطق شد اقدام به خود کشی کرد. بازهم اگر قرار باشد خارج از متن به این فیلم ساز نامدارِ شرق نظری بیفکنیم باید بگوییم خود کوروساوا هم در اوج فیلم سازی به دلیل شکست در فیلم های متاخرش اقدام به خودزنی کرد وبعدعده ای از علاقمندانش شرایط ساختِ فیلم"درسوازولا" را در شوروی برای او فراهم کردند که موفق به دریافت جایزه ی جشنواره ی مسکو شد. هواداران او، فیلم سازان قَدری چون"فرانسیس فورد کاپولا"، "مارتین اسکورسیزی"، "استیون  اسپیلبرگ" و"جورج  لوکاس" هستند که تهیه کننده وعوامل اجرایی آثار اخیرش شدند.                                                                           

mv5bmta3mduwoty3njdeqtjeqwpwz15bbwu3mdc2nzm4nzq@__v1__sx640_sy888_.jpg

خب، علیرغم این که نگارنده تنها به سرفصل هایی از از دوران پرآشوبِ فیلم ساز جاودانه ی شرق اشاره کرده ام، اما احتمالاً در همین حد وحدود نیز خواننده متوجه شده است که خواندن ویا بازخوانی خاطراتِ کوروساوا اهمیت دارد.  ذهنِ پویای کوروساوا در روایتِ پرفراز ونشیبِ زندگی اش خیره کننده است. بهتر می بینم از روزنه ای وارد جهان فیلم سازی کوروساوا شویم که ظاهراً زیاد مورد توجه فیلم سازان واقع نشده است. به نظر می آید در عرصه ی سینمای ایران خصوصاً، دستیار کارگردان دارای جایگاه مشخصی نیست. به سخن دیگر؛ دستیار کارگردان مقوله ای است تعریف نشده.   بد نیست بدانیم بیش از نیم قرن پیش سینمای ژاپن چنان اهمیتی برای دستیار کارگردان قائل بود که حاصلش می شود: آکیرا کوروساوا. برای این که این موضوع را بیشتر جابیندازم، از قلم کوروساوا بهره می گیرم:"بیش از پانصد نفر به آگهی شغل دستیارکارگردان جواب داده بودند. ظاهراًدوسوم داوطلبین براساس مقاله های شان رد شده بودند، ولی بیش از 130 نفر برای دوردوم در حیاط جمع شده بودند. می دانستم که از میان همه اینها فقط پنج نفر عملاً استخدام می شوند. دیگر میل نداشتم امتحان دوم را بگذرانم. اولین قسمت امتحان ها فیلمنامه نویسی بود. به گروه هایی تقسیم می شدیم وموضوعی برای نوشتن به ما داده می شد. کمی پس از یک ماه نامه دیگری درباره یک امتحان سوم(پی. سی. ال) دریافت کردم. این آخرین امتحان بود. با این حال، یک هفته بعد شغل را به من پیشنهاد دادند. بااین که فکر می کردم5 نفر استخدام می شوند، روز ملحق شدنم به کمپانی خودرا میان20 نفر تازه استخدام شده دیدم. فکرکردم خیلی عجیب است. تا این که گفتند امتحاناتی درروزهای دیگری برای استخدام پنج نفر دستیار فیلمبردار،5 نفر دستیار صدا، 5 نفر دستیار اداری همراه با 5 نفر دستیار کارگردان گرفته شده است. با این وظایفی که به عنوان دستیار کارگردان تازه به من داده شد، تصمیم گرفتم کاررا ترک کنم. پدرم گفته بود به هرچه دست می زنم به تجربه اش می ارزد.                                                                               

حتی اگر کمی افراط وجود داشت، معتقدم ایده دستیار کارگردان به عنوان یک کا آموز نیز درست بود. دستیاران کارگردان امروزی هنگامی که می خواهند برای اولین بار کارگردانی کنند به درد سر می افتند. نمی توانید یک کارگردان سینما باشید مگر همه  جنبه ها را ومرحله های روند تولید فیلم را بشناسید. کارگردان فیلم مانند یک فرمانده خط اول جبهه است. او محتاج دانش کامل از هرمرحله نظام است واگر نتواند هرجوخه را فرماندهی کند تمام ارتش را نمی تواند رهبری کند".    

در میان تنوع موضوعاتی که کوروساوا در مرز هفتاد سالگی وبه تاًثیر از کتابی مشابه به قلم"ژان رنوار" که کوروساوا را به وجد آورده بود، به رشته ی تحریر در آورده است، بخشی(البته بخش مهمی از آن) به جایگاه دستیار کارگردان ووظایف آن واهمیت دادن کارگردان به دستیارش می پردازد. اما واقع امر این است که کوروساوا از خود وصیت نامه ای به یادگار گذاشته است که در برگیرنده ی اکثرزوایای پیدا وناپیدای زندگی اش است. چه از یاد آوری تولدش که با استناد از نقل قول هایی از خانواده اش شنیده است، گویا هنگام تولد مشت هایش گره شده بودند:"ظاهراً از رحم مادرم بدون هیچ صدایی، ولی بادست هایی که محکم در هم گره شده بودند، بیرون آمدم. هنگامی که بالاخره توانستند دست های مرا باز کنند، کف هردودستم خراش داشت". پیشنهاد می کنم به بحث دستیار کارگردان باز گردیم تا این جایگاه بیشتر مشخص شود. کوروساوا که در شروع فعالیت سینمایی اش دستیار"یاما- سان" بوده، خود را از هرلحاظ مدیون این کارگردان می داند. سال ها بعد که کوروساوا فیلم ساز شاخص سینمای جهان شده بود، برای فیلمبرداری فیلم "درسوازولا" آماده ی سفر به شوروی بود که خبر بیماری"یاما- سان" را می شنود.از آن جایی که فیلمبرداری فیلم یک سال طول می کشید، او امکان بازگشت به ژاپن را نداشت.دراین مدت امکان مرگ"یاما- سان" زیاد بود. کوروساوا قبل از سفر به شوروی برای عیادت به منزل "یاما- سان" می رود:"یاما- سان در بستر مریضی اش آن قدر وزن ازدست داده بود که دماغ اوکه به طور غیر عادی بزرگ بود، بازهم بزرگ تر نمایان شده بود. تاًسفم را درباره ی مریضی اش اظهار کردم، آرزوی بهبودی سریع برایش نمودم، ولی او با یک صدای نازک کوچک ومودبانه گفت: متشکرم که آمدی در حالی که آن قدر گرفتاری. ولی فوراً گفت: دستیار کارگردان روسی چطوره؟ هنگامی که گفتم مرد خوبیه، هرچیزی را که میگم می نویسه، خنده  پریشانی نمود.گفت: یک دستیار کارگردان که فقط می نویسه به درد نمی خوره. در مسکو خبر مرگ یاما- سان را شنیدم. شاید عجیب به نظر می آید که من از هنگام  مرگ یاما- سان شروع به نوشتن درباره او می کنم ولی این دلیل دارد. می خواستم نشان بدهم که حتی هنگامی که می دانست در پایان زندگی اش است، اولین نگرانی اش دستیارکارگردان بود".                                                        

akira_kurosawa_iiii.jpg

گواین که تا همین جا کوروساوا جایگاه واقعی دستیارکارگردان را مشخص کرده است، اما نگارنده برای تکمیل این مهم تکه ای دیگراز خاطرات اورادراین نوشتار می آورم تا قضیه ی دستیارکارگردان آشکار گردد:"یک روز قبل از شروع فیلمبرداری(راشومون) سه نفر دستیار کارگردانی که استودیو(دایی) به من داده بود برای دیدنم به مهمان خانه من آمدند. فکر کردم چه شده. معلوم شد که فیلمنامه را پیچیده یافته اند ومی خواستند که من به آنها توضیح دهم. به آنها گفتم: لطفاً آن را دوباره به دقت بخوانید. اگر به دقت بخوانید، باید بتوانید آن را بفهمید چون با این انگیزه نوشته شده است که قابل درک باشد. ولی آنها نمی رفتند- ما معتقدیم به دقت آن را خوانده ایم، وهنوز هیچ چیز از آن نمی فهمیم. به همین دلیل شماباید آن رابه ما توضیح بدهید. بر اثر اصرارشان این توضیح ساده رادادم: بشر قادر نیست در مورد خودش با خودش روراست باشد. نمی تواند بدون صحنه سازی درباره خودش صحبت کند. این فیلمنامه چنین بشری را تصویر می کند. افرادی که نمی توانند بدون دروغ هایی که آنها را قادرمی سازد فکرکنند بهتر از آنچه هستند می باشند زندگی کنند. این احتیاج گناه آلود به دروغ های چاپلوسانه حتی تا آنسوی قبر هم ادامه دارد. حتی پرسوناژی که مرده است، درحالی که از مدیوم بازنده ها صحبت می کند، نمی تواند از دروغ هایش دست بردارد. خود پرستی گناهی است که بشر از بدو تولد با خوددارد، شستن این گناه از همه سخت تراست. این فیلم مانند یک طومار تصویری عجیب است که توسط(من) انسانی باز می شود ودر معرض دید قرار می گیرد. می گویید که اصلا نمی توانید این فیلمنامه را بفهمید، ولی این به این دلیل است که درک خود قلب انسان غیر ممکن است. اگر عدم امکان روحیه انسان رادر نظر داشته باشید وفیلمنامه را بخوانید، فکر می کنم نکته اش رادریابید".  واقعاً نگارنده پس از قرائت این فراز از خاطرات کوروساوا، متوجه شدم که کوروساوا علی رغم عصبی مزاج بودن اش چه سعه ی صدری داشته که این همه توضیح را به دستیاران خودش می داد. نیز خودِ دستیاران چه انگیزه ی والایی داشته اند در حرفه شان که از فیلم ساز شاخصی چون کوروساوا توضیح می خواستند. آیا میزان چنین تعاملی که منجر به بهتر شدن فیلم ودرک متقابل کارگردان و دستیار می شود چقدر میان سینماگران سینمای ایران وجود دارد؟ چه اندازه از دستیاران، فیلم سازان شاخصی شده اند؟ چه اندازه امکان اظهار نظرِ دستیار کارگردان وجود دارد؟ چه اندازه ظرفیت توضیح دادن وروشن شدنِ موضوع در فیلم سازان سینمای ایران برای دستیاران خود(مشابه آن چه ذکر شد) وجود دارد؟  اماموضوع دیگری که کوروساوا در" شبیه یک شرح حال" پیش می کشد؟ مخاطب علی الظاهر با اثرروبرو می شود ونیاز نمی بیند شرایطی راکه اثرمولود آن است را بداند. واقع امر این است که بر مخاطب نکته سنج امر حتمی ست شناختن دوران وشرایط پدیدآمدن اثر هنری. باری، از ورای چنین شناختی، عمیقاً اثر وکار کردزبانِ هنر در شرایطِ ملتهب وبغرنجِ زمانه ی هنرمند درک می شود. واضح است کوروساوا در بحرانی ترین شرایط فیلم ساز شد؛ جنگ، وحشت عمومی، اعتصاب، نبردِ اقیانوسِ آرام، اضمحلال ارتشِ سلطنتی ونتیجتاً اشغال ژاپن ورژه رفتنِ نیروهای آمریکایی در خیابان ها وحتی سرک کشیدن شان در استودیوهایِ فیلم سازی، که دریکی از همین دید وبازدیدها همراه ارتش آمریکا، فیلم سازِ نامدارِ"جان فورد" هم حضور داشت، وبعدها این خاطره را در لندن برای کوروساوا باز گو می کند. کوروساوا در چنین فضایی فیلم ساز شد. البته پیش تر تجربه های تلخِ استنطاقِ ممیزین را پشت سر گذاشته بود:" وقتی در میان زندانیان و گردانندگان اردوگاه های کار اجباری بنگرید، حیواناتی را پیدا می کنید که در تخیل نمی گنجند. معتقدم که ممیزین زمان جنگ در وزارت کشور نمونه ای از این پدیده بودند. در حقیقت آنها بودند که باید پشت میله ها حبس می شدند. اکنون تمام تلاشم را می کنم تا خشمی را که نوشته ام را درباره آنان بیدار می کند فرو بنشانم، ولی حقیقت فکرکردن درباره آنها وهمه آن مسائل باعث می شود که از خشم بلرزم. اینقدر تنفرم از آنها عمیق است. در حوالی پایان جنگ قراری با برخی از دوستانم گذاشتم: اگر به نقطه ای رسیدیم که مساله(مرگ پر افتخارصد میلیون) مطرح شد وهر ژاپنی باید خودکشی می کرد، قول دادیم در مقابل وزارت کشور یکدیگر را ملاقات کنیم وقبل از خود کشی ممیزین را بکشیم. باید صحبتم را درباره ممیزین در اینجا به پایان ببرم. مرا زیاد هیجان زده می کند، واین برای من خوب نیست. به محض اتمام فیلم(سوگاتا سانشیرو) این فیلم به وزارت کشورارائه شد ومن باید برای امتحان می رفتم. ممتحنین البته همان ممیزین بودند. همراه آنان چند کارگردان تثبیت شده، شورای ممتحنین را تشکیل می دادند. برای امتحان من اینها شامل(یاما- سان)،(یاسوجیروازو) و(توموتا ساکا) می شدند. ولی یاما- سان کارداشت ونتوانست بیاید. مراپیش خود صدا کرد تا به من اطمینان دهد که همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت، چون(ازو) آنجا خواهد بود. ولی مانند یک سگ یک دنده به جنگ میمون های مصر اداره ممیزی رفتم. بدخواهی شان مرا به نهایت تحملم رساند.حس کردم رنگ صورتم عوض شده وکاری نمی توانستم بکنم.(حرام زاده ها! بروید به جهنم!) به این فکرها بودم که ناخواسته بلند شدم، ولی به محض این که این کار را کردم،(ازو) هم بلند شد وشروع به صحبت کرد:(اگر نمره عالی بیست باشد، سوگاتا سانشیرو بیست ویک می گیرد! تبریک کوروساوا!) ازو بی توجه به ممیزین، به سوی من آمد، نام رستوران(گینزا) رادر گوشم زمزمه کرد وگفت:(برویم و جشن بگیریم)". کوروساوا در چنین فضای دهشتناکی به خلق آثار ماندگاری پرداخت. حتی بعدها که ژاپن جنگ را باخت ونیروهای آمریکایی سرزمین افسانه ای ژاپن را احاطه کرده بودند، باز هم کوروساوا از دست ممیزین مفری نداشت وفیلم"مردانی که روی دم ببر پلنگ راه رفتند" را سه سال توقیف کردند. اما چیزی که برای خواننده ی این بخش از خاطرات کوروساوا جالب ودر عین حال عجیب جلوه می کند، حقارت ممیزین است. این در حالی است که کوروساوا باآثارش تاریخ وقدمتِ باستانی وشکوه وجلالِ سرزمین افسانه ای ژاپن را جانی دوباره بخشید ودر عوض ممیزین از خود جز نفرین ولعنتِ فیلم سازِ جاودانه ی جهان را را نصیب خود نکردند:"در واقع ممیزین از دفترهایشان در وزارت کشور اخراج شده ودر مکانی دیگر جمع شده بودند. اینجا مشغول سوزاندن کاغذهایشان در جعبه های حلبی بودند وپایه های صندلی شان را می بریدند تا آتش را افروخته نگه دارند. منظره همه این قدرت که به چنین فقری دچار شده بود تقریباً همدردی مرا برانگیخت". نکته ای دیگر در"چیزی شبیه شرح حال" کوروساوا که جزو بی شمار نکاتِ شگفت آوردیگراست ، بیانگر روحیه ی خستگی ناپذیر کوروساوا ودر عین حال گویای این حقیقت است چیزی را جان به تصویر می داد که عقیده وانتخاب خودش بود. کوروساوا در آغاز فیلم سازی اش به رمانی علاقمند می شود که قبل از انتشارش خلاصه ای از آن را در روزنامه خوانده بود. همین خلاصه رمان باعث شده بود کوروساوا به فکر اقتباس از آن بیفتد وبا سماجتِ تمام سعی در راضی کردن تهیه کننده داشت تا امتیاز رمان را خریداری کند، در حالی که آن را نخوانده است.  تهیه کننده، کوروساوا را متقاعد می کند پس از انتشار وخواندن آن، امتیازش را بخرد. انتظار وپرسه زدن کوروساوا برای انتشارِ این رمان شگفت آور است:"پس از آن مرتب به کتابفروشی  های(شیوبا) سر می زدم تاببینم کتاب کی می رسد. هنگامی که بالاخره درآمد، فوراً آن راخریدم. دربعدازظهر وزمانی که به خانه بازگشتم وآن را خواندم، ساعت ده ونیم شد. ولی درست می گفتم، خوب بود ودقیقاً دستمایه ای بود که برای فیلم کردن دنبالش می گشتم. تاصبح نمی توانستم صبرکنم. شب دیروقت به سوی خانه(موریتا) در(سیجو) راه افتادم. هنگامی که در خانه تاریک رازدم،(موریتا) خواب آلود بیرون آمد. کتاب را به او دادم وگفتم: من مطمئنم. لطفاً حقوق اقتباسش رابخرید. او قول داد: بسیارخوب اولین کاری که صبح می کنم این خواهد بود وچهره اش حالتی داشت که می گفت: جلوی این آدم را نمی شه گرفت".                                                                                                                                             

 خب، حالاسوال این است که جامعه ی سینمایی ایران وبه خصوص فیلم سازان چه قدر به چگونگی تعامل وبرداشت از ادبیات وفادرِ به اخلاق حرفه ای هستند؟ به سخن دیگر چند سینماگر را سراغ دارید که برای جلب رضایت نویسنده وحتی قانع کردن تصمیم گیرنده ی فرهنگی از جان مایه گذاشته باشد؟خب، حقیقت تلخ است وبرای همین "این جا" آموخته ایم دوراه را تجربه کنیم؛ یا با اطلاع نویسنده وبدون ذکر نام اش اقتباس کنیم از اثرش، یا بی اطلاع او اثرش را کش ببریم! در راه اول مدیرران رادور می زنیم ودرراه دومی نویسنده را! ودر این میان نویسنده همیشه قربانی هردو"راه" بوده؛ در راه نخست"نامش" را به یغما می برند ودرراه دوم" نانش " را.   واما...فضای جنگ ورُعب وحشتی که برژاپن آن دوران حکمفرمابود درجای جای خاطرات کوروساوا سایه گستر است وهرگاه اززاویه های نوبه آن می نگرد:"درهمان ماهی که(سوگاتاسانشیرو- قسمت دوم) در سینماها توزیع شد، من ازدواج کردم. دقیق تر بگویم، در1945 درسی وپنج سالگی من بابازیگری به نام(یوکویاگوچی) طی مراسمی در سالن عروسی معبد(میجی) در توکیو ازدواج کردم. والدینم که به محله(آکیتا)نقل مکان داده شده بودند، نتوانستند در ازدواجم شرکت کنند. روز پس از مراسم، هواپیماهای آمریکایی که برعرشه ناوها بودند حمله عظیمی به توکیوکردندودر بمباران هواپیماهای ب-29 معبد میجی شدیداً شعله ور شد. نتیجه این شد که ما حتی یک عکس هم از عروسی مان نداریم. ازوداج ما واقعه پراظطرابی بود. در طول مراسم آژیرحمله هوایی مرتباًنواخته می شد".احتمالاً خوانندگان همانند نگارنده با خواندن این فراز در این فکر فرورفتند که اگرروز ازدواج معبد میجی هدف بمباران هواپیماهای آمریکایی قرار می گرفت، اکنون چه نشانی از فیلم ساز نامی شرق می ماند؟یابهتراست بگوییم چه نشانی از ژاپن می ماند؟ ویرانی وکشتار در جنگ اجتناب ناپذیراست، اماگاهاً مرگ هنرمند، جنگ راتلخ تر جلوه می دهد. به باورنگارنده، هنرمندباعقاید ویقیناً عقاید انسانی اش، نقطه مقابل جنگ می شود، وهموست که ازورای اثرش زایشی رخ می دهد از خاکسترجنگ، سایه گستر بشریت:"من وهمسرم زندگی زناشویی خودراشروع کردیم که برای اوحتماً یک تجربه سهمگین بود.حرفه اش رابه عنوان یک بازیگربرای ازدواج رها کرده بود، ولی آنچه او نمی دانست این بود که حقوق من کمتر از یک سوم حقوق اوبود. او هرگز تصور نمی کرد که حقوق یک کارگردان اینقدر پایین باشد وزندگی ما سفر دریک واگن اسبی شعله ور شد. به هرحال بدون این پرداخت مجزا، در شروع زندگی زناشویی ام با دشواری های مالی عظیمی روبرو شدم. حتی خودم را مجبور کردم که در آن واحد3 فیلمنامه بنویسم. شاید تنها دلیلی که باعث شد بتوانم این کار را انجام دهم این بود که هنوزجوان بودم، ولی واقعاً به نهایت خستگی مفرط رسیدم. چند روزی را با پدر گذراندم، آخرین روزها ما باهم بودیم. پس از توزیع(سوگاتاسانشیرو) اواز توکیوتخلیه شده بود و عروس تازه مرا هرگز ندیده بود. می خواست درباره او صحبت کنم. درست پس از جنگ من هم پدر شدم ولی پدرم هرگز نوه اش را ندید. هنگامی که برای بازگشت به توکیو آماده می شدم، پدرم کیف پشتی ای پر از برنج به من داد. چون به شیوه دردناکی احساس پدرم را می فهمیدم که می خواست زن حامله ام حداقل برنج برای خوردن داشته باشد، قبول کردم که با من مثل یک حیوان بارکش رفتار شود. آنقدر سنگین بود که اگر ماهیچه هایم راشل می کردم،از پشت می افتادم. با این بار سنگین سوار ترن شدم، که مانند یک جعبه ساردین از مسافر پر بود. در میان راه در ایستگاهی یک درجه دار ارتش وزنش به زور وارد ترن شلوغ شدند، زنی درباره شیوه زورگویی شان اعتراض کرد ومرد به او پرید که:چطور جراًت می کنی بایک سرباز ارتش سلطنتی این طوری صحبت کنی؟ زن هم جواب داد:وبه عنوان یک سرباز ارتش سلطنتی، فکر می کنی چه کار می کنی؟ درجه دار حرفی نزد وتاتوکیو محجوبانه ساکت ماند. این واقعه این احساس قوی را به من داد که ژاپن جنگ راباخته است".  جدا از انتقال تجربه(نه لزوماً تجربه ی سینمایی وهنری) آن چه جذابیت خواندن خاطرات کوروساوا را دوچندان می کند، حافظه ی شفاهی ست که دقیقاً در سن هفتاد ویک سالگی موضوعاتی را از مشاهدات عینی اش از اوضاع اسف بارِ جنگ باجزئیات وعیناً همان گفتاری را که شنیده بازگو می کند که خواننده را مبهوت چنین وصف ودقت می کند. اما کوروساوا کی و در چه شرایطی نام خود را درسینمای جهان به عنوان فیلم سازی شاخص تثبیت کرد؟:" دریک حالت افسرده ازدروازه بیرون آمدم واراده اش را نداشتم سوار ترن شوم. درحالی که درباره اوضاع تاًسف بارم فکرمی کردم تا خانه در(کوما) پیاده رفتم. نتیجه گرفتم برای مدتی باید(برنج سرد بخورم) وخودم را تسلیم این واقعیت کردم. تصمیم گرفتم هیجان زده شدن بی فایده است وبرای ماهیگیری به رودخانه(تاماگاوا) رفتم. قلاب را به آب انداختم. فوراً به چیزی گرفت وپاره شد. من که قلاب ونخ جایگزین نداشتم با عجله آن را کنار گذاشتم. با فکر این که بدشانسی همین است، به سوی خانه رفتم. بادلی گرفته به خانه رسیدم وحالش رانداشتم درورودی را باز کنم. ناگهان زنم بیرون پرید(تبریک می گویم!) من بدون این که متوجه باشم اوقاتم تلخ بود، گفتم:(برای چی؟) زنم گفت:(راشومون جایزه اول را برده). راشومون جایزه اول فستیوال بین المللی فیلم(ونیز) را از آن خود کرده بود ومن دیگرنباید برنج سرد می خوردم. دوباره فرشته ای پدید آمد. من حتی نمی دانستم(راشومون) به فستیوال ونیز فستاده شده است. نماینده ایتالیا فیلم رادر ژاپن دیده بود وبه ونیز سفارش کرده بود. مانند این بود که برچهره خواب آلود سینمای ژاپن آب سرد ریخته شود. بعدتر راشومون جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی را گرفت. نقد نویس های ژاپن اصرار می ورزیدند که این جایزه به سادگی نمایانگر علاقه وکنجکاوی غربی ها برای چیزهای بیگانه وعجیب شرقی است، دیدگاهی که درآن موقع وهم اکنون به نظرم وحشتناک می آید. چرا ژاپنی ها اعتمادی به ارزش ژاپن ندارند؟ چرا هرچه را که خارجی است به عرش اعلی می رسانند وهرچه را که ژاپنی است بدنام می کنند؟ حتی نقاشی های روی چوب(اوتامارو هوکاسای)،(شاراکو) توسط ژاپنی ها تحسین نمی شدند تا اینکه  توسط غرب کشف شدند. نمی دانم این عدم تشخیص را چطور توضیح بدهم. فقط از شخصیت مردم ژاپن ناامیدمیشوم".آن چنان که علاقمندان ومخاطبان جدی سینما، وبه ویژه شیفته گان سینمای شرق آگاه هستند، کوروساوا فیلم سازی ست که آثارش مترادف با فرهنگ غنی وسرشار از جذابیتِ ژاپن است. به سخن دیگر؛ فرهنگِ کهن وباستانی ژاپن با آثارِ کوروساوا(حتی آثار معاصر وامروزی اش)، به مثابه شناختِ مخاطب از ژاپن کهن است. می گویم کهن؟ باری، کوروساوا باشناختِ عمیقی که از سده های گذشته ی سرزمین خود داشته است وروانکاوی درشخصیت های هزارتوی آثارش(برای مثال:فیلم"آشوب" که ماجرای آن درقرن شانزهم می گذرد)، موفق شد مخاطب را باتاریخ ژاپن همراه کند. جالب این که کوروساوا علاقه ی بسیاری به ادبیات کلاسیکِ ژاپن داشت.(البته جرقه اش درادبیات معاصر بود که کوروساوا رابافرهنگ سنتی ژاپن پیوند داد):"دریک کتاب نظریه های شعر(کیوشی تاکاها) یک شعر(هایکو) دیدم که باید به شما توصیه کنم. اسمش(یک آبشار)بود.(درقله کوه/ آب ظاهرمی شود/ وسرازیر می شود). اولین باری که آن را خواندم، شگفت زده شدم. ظاهراًشعر آماتور بود. ولی حس کردم دیدگاه خالص وروشنش وبیان ساده ورکش ضربه ای به من آورده است. علاقه ای که به شعرهای خودم داشتم، شعرهایی که فقط واژه هایی ردیف شده وبه طرق مختلف پیچ داده شده بودند کاملاً از بین رفت. درآن واحد متوجه کمبود سواد واستعدادم شده عمیقاً شرمنده شدم. حتماً چیزهای بسیاری هستند که من فکر می کردم می فهمم درحالی که هیچ درباره شان نمی ادانستم. عکس العمل من تحقیق درباره فرهنگ سنتی ژاپن بود. تاآن زمان هیچ چیز درباره کوره سازی وظروف چینی نمی دانستم. وآشنایی ام با دیگر هنرهای صنعتی ژاپن در بهترین حالت سطحی بود. درحقیقت، تنها هنری که می توانستم درباره اش قضاوت کنم نقاشی بود ودر هنرهای نمایشی حتی یک بارهم درآن فرم دراماتیک ویژه ژاپن یعنی تئاتر(نو) راندیده بودم. شروع کردم به رفت وآمد بایکی ازدوستانم که درباره افزارکهنسال ژاپن زیاد می دانست واز او خواستم که درباره کوزه گری به من درس دهد".  

 600full-akira-kurosawa.jpg                                              

اما درکنار کوروساوا، نام هنرمندِ دیگر، یادآورِ فیلم های اوست. فیلم های کوروساوا نمایشگر چهره ی اوست. آن چنان که برای کوروساوا غیر قابل اجتناب بود از او نامی نبرد؛"توشیرو میفونه" بازیگر شاخص وقَدَر سینمای ژاپن:"برای من ممکن نیست درباره(فرشته مست) که درسال 1948 توزیع شد حرف بزنم وبدون این که توجهی به(توشیرومیفونه) بازیگر بکنم. درژوئن 1946، برای درک ماهیت فعالیت های پس از جنگ،(توهو) جلسه های استخدام بازیگر به صورت باز وهمگانی برقرار کرد تابازیگران قرادادی تازه ای بیابد. با آگهی ای در روزنامه تحت عنوان(به جستجوی چهره های تازه) عده زیادی داوطلب آمدند. یک مرد جوان باعصبانیت وحشیانه دراتاق این طرف وآن طرف می رفت. به اندازه تماشاکردن یک حیوان وحشی زخمی یااسیر شده که سعی می کند خود را رها کندترسناک بود. خشکم زده بود. معلوم شد که این مرد جوان وافعاً عصبانی نبوده، بلکه(خشم) را به عنوان احساسی که می خواهد در تست سینمایی اش نشان دهد انخاب کرده بود. متوجه ام که خیلی ها فکر می کنند من بودم(میفونه) را کشف کردم وبه او بازیگری را آموختم، ولی این طور نبود. همانطور که از سیر حوادثی که بازگو نوده ام بر می آید، این(یاما- سان) بود که ماده خامی به نام(توشیرو میفونه) بازیگر راشکل دادند. تنها کاری که من کردم دیدن کار آنها ودر اختیار گرفتن استعداد بازیگری(میفونه) ونمایان کردن تمام قابلیتش در(فرشته مست) بود".   وبالاخره اوج سماجت وعشق ورزیدن به فیلم سازی کوروساوا ونیز مقررات صنعت فیلم سازی ژاپن رادراین فراز از قلم کوروساوا می توان نشان کرد:"هنگامی که روی فیلم فرشته مست کار می کردم، پدرم درگذشت. تلگرامی دریافت کردم که سریعاً مشرف به موت است، ولی آن چنان به من فشار می آمد که فیلم رابرای تاریخ توزیع از پیش تعیین شده تمام کنم که نتوانستم به کنار بالینش در منطقه(آلینکا)بروم".               

بسیاری از هنرمندان بوده اند که بعد از خلق اثرشان بانگاهی دوباره دریک ارزیابی زمان طولانی به اثرشان،حس کرده اند خالق آن اثر خود نبوده اند. چنان آن اثر خوب خلق شده که گویی آن اثر رادیگری آفریده. این احساس پاک(ونه ازروی خودشیفتگی کاذب)، باعث شده است عمیقاً اثرشان را ستایش کنند. آن چنان که فیلم سازِ شاخص روس"آندری تارکوفسکی" هنگام تدوین یکی از آثارش لب به تحسین صحنه ای می گشاید ومی پرسد:"این صحنه چگونه خلق شده است؟". صدالبته عکسِ این موضوع نیز رخ داده است وبودند هنرمندان نام آوری که بایک فاصله ی زمانی منتقد اثرشان شدند. کوروساوا هنگام ساخت فیلم"دوئل آرام" تصمیم می گیرد صحنه ی پایانی را به خاطر ایجاد حس به مدت 5  دقیقه بدون قطع بگیرد. شرح خلق این صحنه صرف نظر از دیده شدن یاندیدن فیلم به خودی خود جذاب است. خصوصاً این که خواننده بداند کوروساوا درهنگام فیلمبرداری شخصیت عصبی مزاج داشته است، چنین احساسی که درهنگام ساخت فیلم"دوئل آرام" از کوروساوا رخ داده است، شخصیت اورا سهل وممتنع می کند:"شب قبل از فیلمبرداری نه(میفونه) ونه(نوریکوسنگوکو) بازیگری که نقش پرستاررابازی می کرد خوابشان نبرد. بااحساسی که مانند شب قبل از نبردنهایی است من هم خوابم نبرد. روزبعد، هنگامی که آماده می شدیم تادوربین راکلید بزنیم، حال وهوای پرتنشی برصحنه حکمفرما شد. برای کارگردانی کنش صحنه، من خودرا بین دو نورافکن قراردادم وپایم را روی پایه های آنها گذاشتم. بازی های(میفونه) و(سنگوکو) حالت نبرد نهایی مرگ یاپیروزی راداشت. ثانیه ها که می گذشتند بازیگری شان به درجه تب دارتب دار پرتنشی رسید وگویی مانند یک آتش بازی از آنها جرقه می پرید. می توانستم عرق کردن دست های مشت شده ام را حس کنم. بالاخره، هنگامی که(میفونه) بابدبختی شروع به اعتراف کرد وبه گریه افتاد، صدای لرزش نورافکن های کنارم راشنیدم. فوراً متوجه شدم این من بودم که می لرزیدم. موج احساساتی که از بدن من می گذشت نورافکن هایی راکه به رویشان ایستاده بودم را می لرزاند، فکر کردم(لعنتی، بهتربود روی یک صندلی می نشستم) ولی دیگردیر شده بود. دستهایم را به دوربدنم پیچیدم تالرزشم راکنترل کنم، به سوی دوربین نگاه می کردم وازتعجب دهانم بازماند. فیلمبردار، که ازدرون چشمی دوربین نگاه می کرد ودوربین راکنترل می کرد، مانند یک بچه گریه می کرد. هرچندثانیه یک بارظاهراً به خاطر اشکش نمی توانست از چشمی دوربین نگاه کند وسریعاً چشم هایش را پاک می کرد. قلبم به شدت می زد. اشک های فیلمبردار دلیل واضحی بودبرکیفیت هیجان انگیز بازیگری(میفونه) و(سنگوکو)، ولی اگرکاردوربین به دلیل اینکه بازیگران فیلمبردار را به گریه انداختند خراب می شد، همه چیز ازدست می رفت. توجه من بیشتربه به فیلمبردار معطوف شد تابازیگران. هرگزقبل وبعد از این حس نکردم که برداشتی به این حد عذاب آور طولانی باشد. در پایان صحنه، هنگامی که بالاخره فیلمبردار باچهره گریان وکج وکوله خود فریاد زد:(خوبه، کات) من احساس رهایی عجیبی نمودم. هنگامی که همه درصحنه هنوز در حالتی پرتنش بودند، من سرخوش بودم. بعد متوجه شدم که من کارگردان یادم رفته بود بگویم:(خوبه، کات)".                                           

 براین باورم تا همین جا به استناد ذهن وقلم کوروساوا، آن قدر موضوعات خیره کننده یافت می شود که نگارنده خود را در برابر آن رخدادها مبهوت می بیند. خاطره ای بسیار عجیب وخیره کننده ی دیگری از کوروساوا مربوط به فیلمبرداری فیلم"سگ ولگرد" است که مصادف باجنگ بود ودر حین فیلمبرداری اتفاق عجیبی رخ می دهد: یک زن آمریکایی از کوروساوا به دلیل آزار رساندن به سگ شکایت می کند! این که این زن آمریکایی غافل از هجوم کشورش به سرزمین سحر وافسون ژاپن وکشتار مردم بیگناه، دفاع کردن ازیک سگ را ترجیح می دهد، رخ دادهای کوروساوا را جذاب تر کرده است:" نمای اول سگ نفس بریده با زبانی که بیرون افتاده است، دردسرزیاد برای من ایجاد نمود. صورت سگ زیرعنوان فیلم نمایان می شود تاحالت گرما رابرساند. ولی یک شکایت ناخواسته یابهتراست بگویم یک اتهام از سوی یک زن آمریکایی که فیلمبرداری را تماشا کرده بود دریافت کردم. او نماینده حمایت از حیوانات بود وادعا می کرد که من به یک سگ سالم، بیماری هاری تزریق کرده ام. البته این اتهام کاملاً بی اساس بود. این سگ ولگردی بود که مااز مرکز سگ های ولگرد گرفتیم وقرار بود کشته شود. مسئولان دکورها محبت زیادی به او نمودند. سگ دورگه ای بود ولی صورت بسیار مهربانی داشت. بنابراین ما از گریم استفاده کردیم تا حالت وحشیانه ای به او بدهیم وکسی اورا سوار بردوچرخه دواند تابه نفس نفس بیفتد. هنگامی که زبانش بیرون افتاده بود ماازاو فیلمبرداری کردیم. اماهرچه هم که به دقت همه اینها را توضیح دادیم، خانم نماینده انجمن حمایت حرف مارا قبول نداشت. چون ژاپنی ها وحشی بودند، تزریق مرض هاری به یک سگ درست ازنوع کارهای مابود وآن زن فرصتی برای شنیدن حقیقت نداشت. حتی(یاما- سان) برای تاًیید این که من سگ ها را دوست دارم وهرگز چنین کاری نمی کنم وارد میدان شد، ولی خانم آمریکایی اصرار داشت که مرا به محاکمه بکشاند. در این لحظه شکیبایی ام را ازدست دادم. آماده بودم بودم به او بگویم: خشونت با حیوانات از جانب اوست. آدم ها هم جزو جانداران هستند واگر چنین بلایی سر مابیاید، انجمنی برای حمایت از انسان ها مورد احتیاج خواهد بود. همکاران من تمام تاششان را کردند تا مراآرام کنند. درپایان، مجبورشدم یک گواهی بنویسم وهرگز این چنین از شکست ژاپن در جنگ متاًسف نبوده ام".                                                     

آن چه درپایان قرائت خاطرات کوروساوا به ذهن متبادر می شود، این است که تادیر نشده بهتر است دست به قلم شویم وخاطرات دور ونزدیک مان را جان به کلمه بدهیم. این کار اصلاً به تکنیک نویسندگی نیاز ندارد. کافی است نویسنده با خود صادق باشد ومشاهدات عینی ودل مشغولی اش راثبت کند. آن چنان که"ژان رنوار" با اصرار دوستانش از خود خاطراتی به یادگار گذاشت که باخواندن آن کوروساوا ترغیب شد خاطرات خود را بنویسد. ویا"تاآخرین نفس هایم/ لوئیس بونوئل" از چنین کتاب هایی ست. البته واضح است خاطراتی که پروسه ی شکل گیری شخصی(ونه لزوماً هنرمندان) همراه با اوج وفرود وشرایطِ گاه تلخ وگاه شیرین وتاریخ نگاری سرزمین وحوادثی که درآن رخ داده است، باخاطرات صرفاًروزمره ومنفعل تفاوت اساسی دارد. کوروساوا بابیانی ساده وبی تکلف نکات مهمی از شخصیتِ خود وسرزمین اش وسیر حوادثی که درآن رخ داده است را به مثابه سندی به حافظه ی تاریخی سپرد.                

 1- شبیه یک شرح حال/ نوشته ی آکیراکوروساوا/ ترجمه ی امیدروشن ضمیر/ انتشارات روزنه/ چاپ اول 1377                           

 

 

 

 

 

|+| نوشته شده توسط حبیب باوی ساجد در پنجشنبه چهارم آبان ۱۳۹۱ و ساعت 0:40